
افسردگی به چه معناست؟
افسردگی یا دپرشن، به معنای سرکوب کردن است. افسردگی، صدایِ یک آوایِ درونیِ سرکوب شده است. یک صدای درونی که میخواهد در دنیا فریاد کشیده شود اما جایی در درونِ ما، زندانی و سرکوب شده است.
افسردگی دارای سه وجه است:
ژنتیکی: درمان دارویی برای آن پیشنهاد میشود.
واکنشی: در اثر سوگ یا یک اتفاق رخ میدهد و بعد از مدتی مصرف دارو، فرد بهبود پیدا میکند.
دورهای: یک نوع افسردگی که همه ما بیدلیل و به صورت دورهای آن را تجربه میکنیم.
ما بیشتر داریم در مورد نوع سوم صحبت میکنیم. یعنی یک افسردگی که خبر از خفه شدنِ صدایی در درونِ شما میدهد. صدایی که باید به آن رسیدگی شود! و این دعوتی است از شما که «زمان آن رسیده که کاری برای خودتان و رویاهای خاموشتان انجام دهید.»
وقتی افسرده میشویم دو راه پیش روی ماست:
یا اینکه آن را انکار کنیم و خودمان را غرق در صنعت سرگرمی و کارهای روزمره کنیم یا با آن مواجه شویم.
روشهای مواجه شدن با افسردگی
جنگجوی اندوهگین کیست؟
اولین قدم این است که آن را انکار نکنیم. ما معمولا در برابر افسردگی، دست به انکار میزنیم. بعد از این انکار معمولا دچار خشم میشویم! یک عامل بیرونی را مقصر میدانیم و بعد در مراحل آخر، به نوعی پذیرش و اندوه میرسیم. یک اندوه نرم، قلب ما را پر میکند و ما درست مثل یک جنگجوی اندوهگین، بدون اینکه در برابر دنیا تسلیم شویم، در عین حال که اندوهگین هستیم، دست به تلاش میزنیم.
طبق نظر جیمز هالیس، دقیقا الان زمان آن است که ما کاری انجام دهیم. خیلی از ما مثل یک مغازهدار وسواسی شدهایم. اینقدر نگران دکور مغازه هستیم، که یادمان رفته درِ مغازه را باز کنیم. اینقدر منتظریم که همه چیز عالی شود که شروع کنیم، که رویاهای ما دچار اضمحلال شدهاند. مثل شناگری که اینقدر بیرونِ آب در حال تمرین شیرجه زدن است، که یادش رفته است که باید به درونِ آب بپرد.
” شروع کنید! صدای درونتان را واقعی کنید! نترسید. یادتان باشد که زندگی به طرز بیرحمانهای کوتاه است. ”
و افسردگی، دقیقا این یادآوری است که به ما بگوید، باید کاری برای خودمان انجام دهیم. باید ردِ پایی در این سیاره به جای گذاشت.
عامل بازدارندهای به نام «وقت نداشتن»
بگذارید داستانِ رام کردن شیر را برایتان تعریف کنم. در سیرک، وقتی که شیر دارد از کنترل خارج میشود، یک چهارپایه جلوی او میگذارند و چهارپایه را، از سمت پایههایش، جلوی صورت شیر میگیرند. شیر به ناگاه آرام میشود. دلیلش این است که او نمیتواند همزمان به هر چهارپایه نگاه کند و سیستم عصبیاش فلج میشود.
درست مثل ما وقتی همزمان به ده اولویت نگاه میکنیم و آن اولویتهای اساسی که تحقق صدای اصلی ما هستند را فراموش میکنیم. باید این پایههای اضافی را اره کنیم تا متمرکز شویم.
یادمان باشد که مسیر رسیدن به صدای اصلی ما، مسیر تحقق بخشیدن به هدف اصلی ما، شبیه فیلمهای هالیوودی نیست! اصلا کار آسانی نیست. اصلا شبیه تبلیغهای بازرگانی که همه چیز در آنها آسان و سریع و بینقص است، نیست. روی دیگر افسردگی، اضطراب است. درست وقتی که شروع میکنیم، قرار نیست همه چیز عالی پیش رود. اضطراب همه وجود ما را می گیرد ولی اضطراب، بهای بلیط زندگی کردن است.
” اضطراب در معنای مثبتش، به معنی روبرو شدن با چالشهای زندگی است، قیمتی است که برای زندگی کردن میپردازیم! “
بدون این اضطرابها، ما زندگی نمیکنیم! ما فقط عمر میکنیم. در نتیجه مواجهه با افسردگی، این امر تحملناپذیر، به ما کمک میکند که راه خود را پیدا کنیم از رنج فرار نکنیم. این رنج باعث توسعه روح ما میشود.
مهم این است که ادامه دهیم…
المپیک ۱۹۶۸ در مکزیکو سیتی، جان استفان آکواری، دوندهای است که از تانزانیا در مسابقه دو استقامت شرکت میکند و در نهایت به یکی از اسطورههای المپیک تبدیل میشود. نماد و تمثالی واقعی از «جنگجوی اندوهگین.»
دوندگان آن مسابقه باید ۴۲ کیلومتر را میدویدند. بیست کیلومتر مانده به مقصد، پای راست استفان، آسیب میبیند. پایش را بانداژ میکنند و او همچنان ادامه میدهد. سرعتش به شدت کم میشود، ولی همچنان ادامه میدهد. همه از او پیش میگیرند… چند ساعت میگذرد و نفر اول و دوم و سوم به خط پایان میرسند. میخواهند مراسم اهدای مدال را برگزار کنند که خبر میرسد، دیوانهای با یک پای مجروح، بیست کیلومتر تا خط پایان فاصله دارد ولی از مسابقه و تلاش دست نمیکشد.
به او خبر میدهند که مسابقه تمام شده و دست از دویدن بردارد. اما او همچنان ادامه میدهد.
نیمههای صبح، تمام خبرنگاران به سراغش میروند که ببیند این دونده کیست و چگونه دارد همچنان ادامه میدهد. و او بالاخره صبح روز بعد به خط پایان میرسد و او نفر ۵۷ ام، بین ۵۷ نفر میشود. چه کسی یادش است که در آن مسابقه، چه کسی اول، دوم و یا سوم شد؟ اما همه به یاد دارند که نفر ۵۷ ام، نفر آخر آن مسابقه چه کسی بود. چون او تا آخر ادامه داد.
زندگی هم همین است! ما باید تا لحظه آخری که سهم ماست، ادامه دهیم.
گاهی به هدف میرسیم و گاهی نمیرسیم! گرانترین جملهای که وقتی این ساعت سرخ، در وجود ما از کار افتاد، میتوانیم به خودمان بگوییم این است که:
من ، همه تلاشم را کردم!
هر کس بتواند این جمله را در انتهای هر مسیر، یا دوره از زندگیاش به خودش بگوید، یعنی خوب زندگی کرده است. مستقل از نتیجه بیرونی!
انسان بودن و انسان ماندن، کار سخت و دشواری است. یک جدال و تناقض همیشگی بینِ رویاهای ذهنی و واقعیتهای عینی وجود دارد و این سختترین بخشِ انسان بودن است.
این مقاله از کتاب چگونه از تنهایی لذت ببریم- نویسنده: سارا میتلند و سخنان دکتر شکوری برگرفته شده.
منبع مقاله: دکتر اقبالی نسب